یگانه دوست،اوست | ||
منتظر میشوم تا شب تاریک شود ، طوریکه هیچ روشنایی وجود ندارد و هویت شب نمایان میشود0 کوچکترین نوری نبود 0 چشمان من زیر لایه ضخیمی از تار و پود به نور دانه های کوچک یاقوتی که نخی از میان دل خود عبور داده بودند ، خیره ماند0 نمیخواستم چشمانم را ببندم 0 دوست داشتم به این نور نگاه کنم ؛ چه لذتی داشت اینهمه شفافیت و درخشش شبتابی که گویی قبل از من به رختخواب خزیده بود 0 نه تنها زیبا بلکه بی ریا ، مهربان صادق و پاک بود 0 بگذار بگویم این سعادت از کجا نصیب من شده بود ؛ شبتاب از کعبه خودش را به زوار میرساند ؛ و داخل سوغاتی ها خود را جا میدهد0همینکه من به دیدن مسافر خانه خدا رفتم 0 به من عطایش کردند 0 خوشحالم ، چه نصیبی ! خوش یمن است ؛ فکر میکنم نتوانم زیبایی اش را تصویر کنم 0 در روز متواضع کنار همه تسبیح ها ؛ و شب که همه خوابند از لاک خود بیرون می آید 0 با گویش زیبا در کلام پر معنا قرب را بخشیدند به ما من نیز سعادتمندم تا وقتیکه نخوابیده ام
ازکتاب چند کلام حرف حساب [ پنج شنبه 91/4/1 ] [ 8:24 عصر ] [ مهین قلاوند ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |