سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یگانه دوست،اوست
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

یک قضاوت ؛ یک احتمال ؛  یک واقعیت تلخ ؛  یک دقت 0 اگر به دقت بیندیشیم، شاید بتوانیم ،این احتمال را، که یک قضاوت ،از یک واقعیت تلخ است را، در بعضی از زندگی ها ببینیم0 البته این موضوع، مفهوم گسترده دارد و غیر از خود در مسائل دیگر نیز،صدق می کند

 شاید این تفکر را خیلی ها قبول نداشته باشند،خود آبستن این قضیه باشند، اما در باورشان این برهان نمی گنجد0 و عمل خود را غیر از این،می بینند 0یعنی این قضاوت را رد می کنند و کار خود را توجیه 0اما واقعیت مثل دارو تلخ و شفابخش است0امیدوارم خداوند از تقصیر همه بگذرد 0قضیه : آدمها خود رابا خدا می سنجند ،یا به جای خدا می گذارند ،یا در مقام خدا می بینند و نعوذبالله.حتی خود را خدا می دانند0بابررسی حرفهایشان قضیه اثبات میشود0 (اثبات1) : من آدم مغروری هستم ؛هیچکس لیاقت مرا ندارد0 برای همین تا بحال سلطان بودم وبرای خود حکومت میکردم،نیازی هم به تغییررویه نمیبینم0چون به هیچکس نیازنداشته؛ندارم ونخواهم داشت0نظیرمن پیدا نمیشود؛خلق نشده ونخواهدشد0 (نتیجه) : این حرفها یعنی اینکه :به نوعی ؛سوره توحید را برای خود قلمداد میکنند0 معتقدند: بی نظیرند؛ بی نیازند؛و قابل ستایش 0فقط نمیتوانند ادعا کنند که: لم یلد ولم یولد0ازخود راضی اند؛ چون باورشان در قفس نادانی است، وکلیدش توجیه0توجیهاتی که فقط به خرج خودشان میرود ،غافل از اینکه که همین حرفهای به ظاهرکوچک بینش خانمان سوزی را پایه ریزی میکند0 (اثبات2) : من تا بحال برای خود نظیری ندیده ام 0اما حالا شما .....

به این ترتیب حس خودپرستی به شکل دیگرپرستی درمی آید0هرچه دوست دارند را ؛بایدتصاحب کنند ،نوبت به آدمها می رسد0اززبان خودشان: من هیچکس رادرحدخودم نمی بینم؛ درعین حال که محبوب همه هستم وهرکسی آرزوی داشتنم را دارد؛اما من .......من......من......تورا انتخاب کردم، توبایدازآن من شوی 0حق نداری به کسی غیرازمن فکرکنی0ازیک ؛من گفتن اینان باید یک من، برداشت کرد یا یک من، معنی میشود0دیگراینکه،ازمن گفتن اینان؛ گوساله بیزارشدوگفت ما 0خودراشاهکارخلقت میدانند0 اگربتوانی من من گفتن رااز آنها بگیری میتوانی ادعای پیغمبری کنی ولی باید غمپروری کنی0خوی شیطان بود من--- من--- من--- 

نتیجه:خودرا خدافرض می کنندوکسیکه هم،انتخاب می کنند مانند خود ؛درحد خود ؛یعنی: خدای دیگری برای خودبرمی گزینند ودرواقع آن را مانندخداپرستش می کنند

این افرادواقعیت رایا انکارمی کنند، یاتشخیص نمی دهند0 می گویند:خداوند رامی پرستیم ،اما وقتی به خیال خود،نمازمی خوانند ،تمام حواسشان به هرچیزدیگری غیرازخداست0این چه نوع عبادتی است !وقتی آنها به خواسته خود، دلبسته ای که ستایشش کرده اند ،نرسند 0شکستی را پیشه می کنند ،که امید را مقطوع ومنفورمی داند0 دراین صورت خدا چه کاره است؟ نمی دانم !

من تصور میکنم انسان بایدفقط درخودتامل کند ،به خودبنگرد 0ببیند کیست ،که بوده وچه کسی خواهدشد

آنطور که دیده ام ؛سختی زندگی ،حتما درقرعه هرکسی خواهدافتاد وحتما بدون تردید ،حداقل گرفتاری لاینحل وعذاب آوردریک وهله اززندگی ،سهم هرکسی خواهد شد

بنابرین وقتی انسان توانایی مطلق ودانایی مطلق ندارد0 چه ضرورت دارد که اینهمه باوردارد؛بی نظیراست 0ویا به دیگران می فهماند مثل او زاده نشده

غرورچه مفهومی دارد؛وقتی می شکند

 دراینجا حتی اگرخود یا هرچیزدیگر را می پرستد باید عاشقانه به صاحب آن خلقت توجه کند،نه خودخلقت

و این همان اصلی است که بایدبفهمیم

 خداوندانسان راخلق کرد تا عشق وخلاقیت خود را درزمین ادامه دهد

انسان با عشق زمینی به عشق الهی می رسد0 مشروط براینکه عشق واقعی باشد نه سطحی0حتی پرستیدن سرسری خداوند هم ،پرستش نیست

بدنیست برای اثبات این گفته ها به واقعیت سربزنیم

قطعه ای ازیک ماجرا...........

شاید این قضیه که اتفاق افتاده ،تاوان یک گناه بوده،یا اینکه درواقع ،من مرتکب این خطا شدم که تو را درحد خدا می پرستیدم  هرچندنادانسته بود ،اما اگراین ، واقعیت داشته باشد -پس با میل تاوان زجرهایی که کشیده ام ،رامی پذیرم

من هرچه فکرمی کنم می بینم گناهی مرتکب نشده ام که تاوان به این سختی داشته باشد

 فقط مگر اینطور بوده که خود را به اندازه خدا دوست داشتم ؛به خاطربی نظیری خود،کسی را برنگزیدم وبعدها هم که ازروی غریزه واحساسات ذاتی که همه دارند، کسی راکه برگزیدم در حدخدای دوم پرستیده ام گرچنددرمقایسه عمدی درکار نبوده

ولی به واقع من،بت می پرستیدم وچه تطابقی با این واقعیت دارد0وقتی می دیدم کسی راکه برگزیدم مثل بت بی احساس وبی انصاف وبی رحم است ،او نه می خواهد بداندچه کارکرده که موجب افسردگی ام شده ونه حاضرمی شود مرا رها کند0 فقط یک کاررا به نحواحسن انجام می دهد0آنهم اینست که : به بدترین شکل ممکن جواب محبتهایم رامی دهد0گویی می خواهد تمامی دوست داشتنها را برای همیشه نابودکند0حتم دارم اگردنیا بفهمد من قربانی شدم تا نگذارم پاکنی که اوبرای پاک کردن عشق ازصفحه دنیا تهیه کرده بود را،بکارگیرد 0نام مرا برروی تولد وبقای زندگی حک می کند0

واما برگردیم به نگون بختی:من این بت رابا خود به قله بزرگ خوشبختی بردم 0با تصوراینکه خوشبختیم؛به آن تکیه کردم 0البته به هوش بودم وقدریهم نگران 0که شاید یک ریسک باشد0به هرحال اوهم تکیه گاهی برای من شد0خوب که تکیه کردم برای اطمینان بیشترازاو سوال کردم که،آیا توتکیه گاه منی؟مکس اوبوی تایید می داد ومغزاوبوی شیطان0

دریک لحظه بی آنکه پاسخ دهد چنان زیرپایم راخالی کرد که خود نیزبا من ازآن قله خوشبختی سقوط کرد0من نابودشدم0 چرا که افتادن هرشخص با شئ سقوطش را با مهراطمینان زوال دوچندان می کند

پرت شدن ازقله خوشبختی برای اواین بود که شانس بزرگی که نصیبش شده بود را،از دست داد0 پرستیدنی بی چشمداشت0

وخوردشدن آدم که دیگرواضح است0 یعنی روحیه شاد زیستن وزندگی را ازدست داد0

وبت دوباره ساخته می شود0بت بی قلب مغزهم ندارد که به یادآورد با قبلی چه کرده؛ضمن اینکه خودرا محبوب بعدی میکند0

اما درست شدن آدمی نابود شده؛محال است0

پس تنها اولایق پرستش است0

بیهوده نیست که سالها برزبانها جاریست:

الحمدالله رب العالمین

ازکتاب چندکلام حرف جساب


[ جمعه 91/4/9 ] [ 2:29 صبح ] [ مهین قلاوند ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 58398
  • دانلود فیلم
  • دانلود فیلم


  • کد تغییر شکل موس