سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یگانه دوست،اوست
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 عصبانی شدم!    دوست داشتن     یعنی چی؟    خیلی خنده‌دار     دلم شکست

تاجر 65 ساله ای  که سابقا جوانی موفق بوده و تنها عیب خود را چهره نه چندان زیبایش می دانست 0 در روزگار  سالخوردگی اش به جوانی همفکر خودش برخورد 0که او نیز احساس یکتایی می کرد 0جوان هنوز فارغ التحصیل نشده بود زحماتی را  که سالها در پی کسب علم صرف کرده و حال به نزدیک شدن ثمره آن رسیده بود به باد داد 0نگرش این جوان و پیشنهاد او معلوم کرد که گاه به علم توهین می شود که هرکسی اذن دخول می گیرد0کاش علم را زبان گویا بود0

دو مرد موفق کنار هم ایستاده و از همدیگر خوششان می آمد ،آنها فکر می کردند سلاطین بی نظیر زمینند ؛ باید برای ماه تصمیم بگیرند که کی درآید 0سالخورده می گفت : من همه چیز را تجربه کردم ، به همه چیز رسیدم ، هر چی خواستم به دست آوردم، فقط  پیری را دوست نداشتم که بر من تحمیل شده ؛ گریزی هم از آن  نیست0 جوان درس خوانده می گفت : تا وقتیکه دلت پیر نشده ، چهره ات را برای آن جوان کن و با تجربه ات بر جوان ها حاکمیت0 سالخورده می گفت : با اینکه بانکها نیاز به من دارند ، اما حاضرم برای چهره ام که در جوانی ، تکامل بی نظیرم  را خدشه دار کرده بود ؛ سرمایه ام  را محدود کنم و کسانیکه مرا به جوانترین و زیبا ترین شکل در بیاورند را ، از قید سالها کارکردن رها می کنم و بی نیاز از پول0خوب این جوان و همکارانش روی مغز 65 ساله تجربه کار کردند و او را طوری جوان کردند که از حسرت چندین ساله بیرون آمد0اما چرا مخ او را به کار گرفتند ؟ به خاطر اینکه این پیر مفتخر به خویش ؛ صاحب تجربه شده بود ، میدانست باید از حیث مرضهای مربوط  به آن سنین خود را چکاب و محافظت کند0و بیهوش کردن او برای چهره سازی زیاد به صلاح قلبش نبود0 اما پزشکان بابت خطرش وجدانی نداشتند 0کهنسال مقصر بود - چون خود طمع آنها را تحریک کرده بود0

از پندار مردم راجع به پیر جوان بگوییم ؛ آنها خستگی حاصل از تلاشهای چندین ساله ،کم تحرکی ،آهسته راه رفتن و کارکردنش که محصول فرتوتگی اش بود را ، به حساب کلاس و افاده می گذاشتند 0عجیب بود ! چقدر  ظاهر تسلط بر هوش دارد که همه ، یادشان رفته بود این، همان مرد 65 ساله است و جالب تر اینکه عاشقش شدند ، شاید هم تقصیری نبود ؛ وقتی او از کوچکترهای خود جوان تر می نمود0 از طرفی تجارت هم ، به او ابهتی داده بود ، آنچنانکه او نمی توانست در تمام مغازه هایش حضور داشته باشد ، کسانی را به خدمت گماشته بود که او آقای آنان به حساب می آمد0

کهنسال با حسش چه کار می کرد؛او  جوان نبود ؛ فقط سر حال بود0

اما رمانتیکی به او آویزان شده بود و می خواست هر طور شده ، این جوان تازه به دوران وارد شده را ،کسب کند0قیافه او  اگرچه سنش را نصف نشان می داد ، اما او می بایست بیشتر به فکر پایان زندگی باشد تا  آغاز آن0

اما فکر خداحافظی از دنیا حک میشود وقتی پیوند پدیدارشود 0

ازدواج قشنگی بود ، اما رمانتیک باورش نمی شد که شویش از کسب دختر جوانیخوشحال و عاشق نباشد ، و از او طلب محبت میکرد، طلب تفریح و دیدوبازدید و مسافرت داخل وخارج و گشت و گذارمی کرد ؛ جوان نما بیچاره شد0او تازه فهمید که هیچکس نیست - ناتوان است - عقلش کامل نبود که چنین کاری کرد ، چرا به دنیا پشت کرد ؛ چین و چروک و خط های عمودی و افقی دسترنج درسهاییهستند ، که ازروزگار گرفته میشوند 0 چرا از بین برد ؟ آنها به واقع ؛ سندهایتجاربی بودند که از اینهمه امتحان ؛ درگذر زمان ؛ نصیبش شده بود 0چرا دنیا را نادید گرفت - جای او اینجا نبود - او از جای خود تکان خورده بود ، و دیگرراه بازگشتی نبود 0همسن و سالهایش او را دارای کمبود و کوچک مغز می دانستند و جوان هم که نبود ، در بین جوانان بتواند به سر برد0

 این بود  حاصل دوستی ناباب علم وثروت0

ازکتاب چند کلام حرف حساب


[ پنج شنبه 91/4/8 ] [ 9:16 صبح ] [ مهین قلاوند ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 57330
  • دانلود فیلم
  • دانلود فیلم


  • کد تغییر شکل موس