یگانه دوست،اوست | ||
بلد نبود از 1 تا 5 بشمارد0 تا اینکه دید ، یک نفر از دو نفر ؛ به کلمه سه حرفی عشق ؛ عارض شد و همین ، او را به کلمه چهار حرفی عاشق مبدل کرد 0 پس از آن ، او خود را به آب و آتش زد تا کلمه پنچ حرفی معشوق را از آن خود کند 0 اما دیگری بلد بود از 1 تا 5 را براحتی ، به 5 ساله ای ، به زبان خارجه یاد دهد ؛ وقتی خود 1ساله بود 0 استعدادش را شکوفا کردند ، بابا به او آب داد ؛ تا 30 سالگی خود را نور چشمی همه ؛ میدانست و کرده بود 0 با شیفته کردن دیگران ؛ خود اوج می گرفت و سپس گلهای عشقشان را پژمرده می کرد 0 تا اینکه یکی از طعمه هایش ؛ چهره درخشان روزگار شد 0 آن گلچین نیک پرور از آشنایی و وابستگی خود با این ابلیس محبت ستیز احساس نادانی میکرد 0 اما تنها کسی هم ؛ که میتوانست ، این نور ندیده را ؛ به خود آورد او بود 0 کمی بعد از اینکه سعی کرد از قلب خود او را بیرون آورد ، هر چند به پارگی و ماندن زخم همیشگی قلبش ؛ منجر می شد 0خطاب به او چنین گفت : من تصور می کردم همتای منی 0 اما حال فهمیدم ، تو تاوان بزرگترین گناه منی 0 من هیچ کس نیستم که به تو بستم 0 و همه کس هستم که از تو رستم0 مدرک بی درک ؛ به درک واصل می شود 0 چرا که رشد کاریکاتوری ، فاقد رشد فکری است0 که عدم را به اعدام تعبیر می کند 0 شاید هم بزرگی سرش معلول ؛ تعجب از مشاهده علومی است ، که زیادتر از ظرف است نه از مغز پر او 0 که اگر غیر از این بود ، چند بعدی رشد می کرد و دیگر علت ؛ اینکه : تهی از هوش اجتماعی است که تجربه و خداگرایی را ضروری نمی داند 0 خود را سلطان زمین می نامد و عکس العلمهای نتیجه کارهایش را ، به حسادت و پستی زمین نسبت می دهد 0 زمینی که مادر ماست 0 به ما انواع خوراک و مسکن می دهد 0 زمینی که جسد ما را که ؛ کسی حاضر به نگهداری اش نیست ؛ در دل خود جا می دهد 0 گاه به زمین فحش می دهد 0 زمین بزرگ است ، ناراحت نمی شود ، عادت کرده 0 زمین با حیوانات هنگامی که برای خوردن علف سر را تا نزدیک او پایین می آورند 0 نجوا گونه طوریکه کسی صدای آنها را نفهمد درددل میکند 0 حیوانات هم از انسان گله دارند 0 آنهایی که خوراک و پوشاک انسان را تامین می کنند ، لبانشان را به گوش زمین نزدیک میکنند 0 باورش سخت نیست ، گاهی زمین چیزی برای خوردن آنها ندارد و آنها ادای خوردن را درمی آورند و لبانشان را میجنبانند 0 زمین می گوید : من با وجود اینهمه هیاهو که دردل خویش و با همنوعان خود دارم 0 بی آنکه انسانها را دخیل کنم ، مشکل را در خود ریخته و آرامش خود را نصیب آنان کرده ام 0 اما آنها تا عصبانی می شوند هر چه دستشان می رسد ؛ بر من می زنند 0 تا جائیکه وقتی قصد کشتن همدیگر را ؛ دارند ، بمب و موشک هایشان را بر سر من می ریزند 0 حیوانات می گویند : ما را انسانها نماد زشتی تلقی می کنند ، موقع لذت بردن از شیر و گوشت ما تغذیه می کنند 0 با وجود ما بر پاهایشان حتی راه نمی روند در کوه و دشت های ناهموار با کتک بارهایشان را بر دوش ما حمل می کنند 0 فرزندانشان تا بزرگ شدن ؛ زنان دربارداری ؛ عروس و سوارکاران در عروسی ، از تفریح تا مشکل با سوار بر گرده ما0 بی آنکه نیاز به ماشین داشته باشند ؛ یا متحمل هزینه ای شوند0 آنگاه قدردانیشان اینگونه است : موقع فحش دادن ، اسامی ما را بر روی یکدیگر می گذارند .......... مثل بز ...... فلانی خر ........ چرا اینقدرگاوی .......یابو ........ ما که انتظار نداریم آنها بعد از بهره گیریشان ، بر ما بوسه زنند 0 تنها می گوییم : به شکرانه خلقتی که ما را ؛ قربانی وجودشان کرده 0 آنطور که با کشتن ما ، لذت خوردن و نیاز پوشیدن آنها رفع می شود ، لبخند بزنند - راضی باشند - و از صاحب این مواهب ؛ که ما را ؛ برای راحتی شان خلق کرده ؛ شکرگذاری کنند0 حیوانات و زمین ؛ از ناسپاسی ، ناراحتند که ساکتند ازکتاب چندکلام حرف حساب [ جمعه 91/4/9 ] [ 1:13 صبح ] [ مهین قلاوند ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |