یگانه دوست،اوست | ||
تلخی این واقعیت ، تماما حزن است و بس0 چه دردناک است ، که آدمی به صرف بی احساس بودن0 قلبی که برایش می تپد را ، مانند پوسته تخم مرغی که درونش را قبلا تهی کرده ؛ امروز طوری می فشارد که از له شدنش ، لذت می برد
ازکتاب چند کلام حرف حساب [ سه شنبه 91/4/6 ] [ 1:32 صبح ] [ مهین قلاوند ]
تمام لحظات را ، به خاکسپاری خویش سپردم 0 تا او را دریافته ، زنده نگه دارم 0 تا به تکامل رسانم 0 او اوج گرفته ، مرا که تا آسمان ، همرایش کردم رها کرد0 و از یاد که می رود ؟ آزمون تلخ زنده بگوری !؟
ازکتاب چند کلام حرف حساب [ سه شنبه 91/4/6 ] [ 12:47 صبح ] [ مهین قلاوند ]
سهم من اینهمه درد نبود 0 بدون له کردن من هم ، می توانستی ظلمت خود ؛ را ادا کنی 0 اکنون ؛ جهنم را ، مجموعه ای از من ها که از عذاب رهایی ندارند ، می دانم 0 من بی هیچ گناه 0 تو که باعث و وارث این جهنمی ، چه تاوانی؟ خدای عادل را می ستایم ، که مرا از تو ، از گناه ، جدا کرد0 من از گناه پاک شدم 0 که تو نشدم
ازکتاب چند کلام حرف حساب [ دوشنبه 91/4/5 ] [ 3:36 صبح ] [ مهین قلاوند ]
مصیبت ، نامش سنگین است ، چون زجرش قابل تحمل نیست 0 ای زجر ! تو بر من وارد شدی 0 با من چه کردی که گونه هایم ، میزبان دائمی اشک هایم شد
ازکتاب چند کلام حرف حساب [ دوشنبه 91/4/5 ] [ 3:30 صبح ] [ مهین قلاوند ]
چه ضربه شدیدی خورد روح0 که تن را نیز نیمکت نشین کرد ترس از آسیب جسم فکرم را آزرده 0 خستگی روحی و حسرت از ندانستن وضعیت و ذهن سراسر غمگین میهمانان ناپسندیده و اجباری من0 گاهی گریستن خود درد دل است 0 تسکین می دهد دل را0 مظلومیت موسیقی آن است0 باورت نمی شود 0 گرفتارش نشوی
ازکتاب چند کلام حرف حساب [ دوشنبه 91/4/5 ] [ 3:27 صبح ] [ مهین قلاوند ]
گاهی افکار که به جریان می افتند با منطق درد دل می کنند 0 و قصه دل شکستنشان از دیگران را واگویه می کنند 0 این افکار افگار ، از کجا اینهمه گریستن را عاریه می گیرند که پس از شب و روزهای پیاپی هنوز به قوت خود باقی است
ازکتاب چند کلام حرف حساب [ دوشنبه 91/4/5 ] [ 3:20 صبح ] [ مهین قلاوند ]
در تنهایی ، مژه هایم در حسرت خشک شدن 0 منتظر می مانم ، دلم دیگر آرزویی ندارد ، و اندیشه ام از کار افتاده 0 اما روحم نوید پیروزی را گویی از جای شنیده 0 و من می خندم و منتظرم
ازکتاب چند کلام حرف حساب [ دوشنبه 91/4/5 ] [ 3:8 صبح ] [ مهین قلاوند ]
حسرت به قلب ناگهانی هجوم می برد و چنان آنرا می فشارد که صدا را هم خفه می کند 0 و تنها آهی در نهاد می ماند 0 شخص آرزو می کند این زخم را از قلبش بردارند و چشمانش را چنان ببندد تا هرگز یا دگر بار او را نبیند 0 حسرت چنین است که برای رها شدن از آن حتی با ذوق به استقبال مرگ می روند ازکتاب چند کلام حرف حساب [ دوشنبه 91/4/5 ] [ 3:1 صبح ] [ مهین قلاوند ]
به نام مولد دو دنیا -فریادرس رنج کشیدن عالم -تک مکانیک مغزهای ترمیمی و پیوند دهنده قلبی ، که از بدنی مرده به بدنی زنده به زندگی سلام میدهد قصاب جاده ، کامیونی که با قلب سنگی و چرخ های سنگین سالهای انتظار مونس را زیر گرفت 0 او تک فرزند حاصل 6ساله زندگی را نمی شناسد 0 او درکی از خنده های شیرین طفلی معصوم و امید مادر ندارد 0 چشمان مریم در طول چند ثانیه ابتدا تبسم و سپس له شدن فرزندش را دید 0 او بی تابانه در فراق میسوزد و برای آرامش خانه ای کنار خانه نوشکفته نشکفته اش میخرد0 و سالیان متمادی به انتظار می نشیند تا مرگش از راه برسد ، و چشمان چون آب جاری اش ، خاموش شود 0 تا فرزندش را در دنیای بعدی ببییند . بیماری روحی را درمان دردش میداند 0 چون در خیال ، با فرزند خویش است 0 بر پیشانی کامیون نوشته بود000000 بیمه ابوالفضل 000000مادرچنین 000000مادرچنان 000000اما سرعتش برای داغدار کردن همین مادر ، بی آنکه حتی گوشی برای شنیدن ناله مادر داشته باشد 0 سنگ گله مند شد از اینکه قلب زنگ خورده این آهن غول پیکر را به او نسبت می دادند 0 حق با او بود ، چون سنگ نفوذ ناپذیر نیست خلل و فرج دارد0 گذشته از آن سنگها زیر پای آدمیان را خالی نمی کنند وقتی برای غرق نشدن در رودخانه بر پیکر خود آنها را نگه می دارند 0 از دل آنها مایه حیات به نهرها ریخته شده 0 در صورتیکه این قصابان برای پیشبرد کارهایشان از زیر گرفتن کودکان نو پا که هیچ آنها حتی از دامادهایی که به خاطر مشغله فکری در حین پخش کارت عروسی خود از جاده عبور می کنند هم نمی گذرند 0 و در سرعت و جلو رفتن کوتاه نمی آیند 0 بیشترین حدود جاده را به خود اختصاص داده اند 0 اینهمه عظمت در ظرفیتشان نمی گنجد 0 با له کردن دیگران تجربه کسب می کنند ، بی آنکه خود را مقصر بدانند حتی در حد سهل انگاری 0 از مشاهده کردن نتیجه کار خود بیزارند و طلب کارانه پیش می روند 0 نظرشان اینست : همگی کنار بروید وقتی من می آیم
ازکتاب چند کلام حرف حساب [ دوشنبه 91/4/5 ] [ 2:25 صبح ] [ مهین قلاوند ]
جاده با پوشیدن لباس سیاه ، خود را از تاثیر و تقصیر آنهمه مرگ که در آن رقم می خورد ، مبرا ساخته ، و با ماتم زدگان همدردی میکند 0 در بین اینهمه سیاهی ، خط سفیدی در مرکز خود دارد ، که مرگ را ممنوع میکند 0 مگر اینکه آن را زیر پا نهند و زندگی را نادید گیرند و با بطلان برابر نهند 0 این خط سپید ، خط زندگی است 0 خط امید است و خوشبختی که ادامه دارد
ازکتاب چند کلام حرف حساب [ دوشنبه 91/4/5 ] [ 1:53 صبح ] [ مهین قلاوند ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |